ازمطالب طنز استقبال شد!
پس بازم طنز!
بکش گلنگدنو !
تاریخ : پنج شنبه 92/5/17 | 2:37 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
دستگیره رمزدار
کره ماتیکی!
قاشقی ک مواد داخلش راوزن میکند!
1دست میزوصندلی جمع وجور!
تاریخ : چهارشنبه 92/5/16 | 7:38 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
وقتی می خوای خانمی رو از کاری منع کنی
بهش بگو: «برای پوستت خوب نیست»
در 99 درصد موارد جواب می ده !
.
.
.
مدرسه :
2+2=4
تمرین خونه :
4+2*8/2
سوال امتحان
حمید 5 سیب دارد ، او هفت دقیقه تا رسیدن قطار فرصت دارد
جرم خورشید را محاسبه کنید !
.
.
.
این تروریستا که بمب می ذارن و بعد مسئولیتش رو می پذیرن
خیلی آدمای مسئولیت پذیرین !
به نظرم دخترا باید یه همچین آدمایی رو واسه زندگیشون انتخاب کنن!
.
.
.
این روزا اگه دیدین یه دانشجو نشسته
یه نگاه به افق میکنه یه نگاه به گوشیش
باز یه نگاه میندازه به افق باز به گوشیش
بعد به افق خیره میشه بعد باز به گوشیش نگاه میکنه
بعد به افق خیره میشه و تو افق نیست و نابود میشه
بدونین داره با گوشیش معدلشو حساب میکنه
ببینه مشروط میشه یا نه !
.
.
.
یه بارم دونفر یه گوشه خفتم کردن یکیشون چاقو گذاشت زیر گلوم
گفت هرچی پول داری بده منم پنج تومن بیشتر تو جیبم نبود
ینی اینقد خجالت کشیدم که نگو
میخاستم به یارو بگم شماره کارت بده بعدا کارت به کارت میکنم !
.
.
.
زندگی خانمها سه مرحله دارد
1- کودکی
2- جوانی
3- چقدر خوب موندی !
.
.
.
از وقتی شوخی اختراع شد ، دیگه هیچ حرفی تودل کسی نموند !
.
.
.
من و برادرم سرما نمی خوریم اصلا
مامانم میگه برای اینکه وقتی بچه بودین ، از حمام که می اومدین
میذاشتمتون جلو پنکه خشک بشین حالا بدنتون مقاوم شده !
.
.
.
میگن آرامش یعنی هروقت قهر کنی ، مطمئن باشی کسی جاتو نمی گیره
ما که تا یه عشوه اومدیم طرف عروسی کرد رفت !
.
.
.
شازده کوچولو به روباه گفت : بیااااااااا
روباه اومد و گفت : ها چی میگی ؟
شازده کوچولو گفت : دوری کنیم از هـــــــــــم !
.
.
.
چیزی که تو فروشگاه ها رو وسایل نوشته:
لطفا دست نزنید
چیزی که من می خونم:
وقتی کسی حواسش نیست دست بزنید !
.
.
.
دختری از مردی پرسید :
چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشوم
در حالی که میدانم در نهایت به اون نمیرسم ؟
مرد جواب داد:
به من بگو چرا زندگی میکنیم
در حالی که میدانیم در آخر می میریم !؟
هیچی دیگه
دختره هم زد تو دهنش
گفت سوال منو با سوال جواب نده !
.
.
.
.
این روزا به هرکی محبت میکنی
فکر میکنه از خوبیِ خودشه !
.
.
.
روی زمینی زندگی میکنیم که خودش رو
« جو » گرفته
دیگه تکلیف آدماش معلومه !
تاریخ : چهارشنبه 92/5/16 | 10:52 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
از آن میها که قطعا مىبرد رنگ غم از دلها
از آن میها که شرعا هم ندارد هیچ اشکالى!
به ضرس قاطع و فتواى توضیح المسائلها
نه از آن مى که آدم، گاه مى بیند- زبانم لال !
ظروف خالىاش افتاده بر شنهاى ساحلها
از آن میها که از دل مى برد هول خمارى را
و در حال من و تو مىکند ایجاد حوِلها
به مى سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
تخصّص دارد او حتما در این جنس از مسائلها!
الا یا ایهاالساقى ! ادر کاسا از آن میها!
از آن میها که مىدانیم و مىدانند عاقلها!
بیاور بعد از آن نان و کباب و بره بریان
بیاور هر چه مىخواهد دلت از این مکملها
از آن میها که با تعبیر عرفانى فراوان است
به شکل مختلف در شعر حافظها و بیدل ها
از آن میها که تا میخانه دنبالش نباید رفت
براى آن که هست انواع نابش در منازلها!
دوباره رفت مضمون سمت انواع مى ناجور!
خدا لعنت کند اجدادتان را اى اراذلها !
از آن میها که در آنها بدون شک نظر دارند
تمام شاعران رند و فحل از جمله فاضلها
از آن میها که مشکل مىکند آسان به هر صورت
نه از آن مى که مىزاید از آن انواع مشکلها
نمىدانى، که در دستت گرفتى کارد یا خودکار!
نمىفهمى، نشستى در کنار دزد و قاتلها
به جرم خوردن مى هیچکس مجرم نخواهد شد
وکیلان متهم باشند اگر جاى موکلها !
معماى مى و میخانه هرگز حل نخواهد شد
که وامانده ست در تحلیل آن علم محللها!
مى و میخانه در عهد کهن بسیار حرمت داشت
خرابش کرد کمکم رونق برخى معادلها !
از آن میها که قطعا مى برد رنگ غم از دلها
الا یا ایها الساقى ! ادر کأسا و ناولها !
تاریخ : دوشنبه 92/5/14 | 5:5 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
اتو کردن شیرازی :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شلوار ج?ن که اتو نمخواد !
پایین پیرهنو هم که میره تو شلوار !
آستین هم که سگ اتو میکنه؟
جلوشم که صافه !
پشتشم که ا?ن میرم تو خط واحد لم میدم به
صندلیو صاف میشه !
ووی دیروم شد چقدر کارکردم
|:
=))))))))))))))))))
تاریخ : شنبه 92/5/12 | 6:29 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
خوابـگاه دخــتـران ( شب )
سکـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)
سکـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)
شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!
لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)
شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟
لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)
شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟
لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!
شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.
لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!
(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)
شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!
فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!
شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.
فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.
(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)
خوابــگاه پســران (شـب)
سکــانـس دوم: (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)
میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.
مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.
میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.
مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟
میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!
آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. بچه های کلاس مـا که مثـل بچه های شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...
مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!
در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)
میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!
رضــا: پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!
مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!!
تاریخ : شنبه 92/5/12 | 10:54 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
تاحالا چندبارتجربش کردین؟؟؟
تاریخ : شنبه 92/5/12 | 10:42 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
اردبیل: گار گار
.
.
.
.
تهران:قار قار
.
.
.
.
اصفهان:قارس قارس
.
.
.
.
شیراز:قارو قارو
.
.
.
.
ابادان:چیه کا؟!!تا حالا عقاب ندیدی؟!
.
.
.
.
یزد:قر قر
.
.
.
.
امارات:قارع قارع
.
.
.
ایتالیا:قارییانو قارییانو
.
.
.
چین:قارچ قیرچ قونچ
.
.
.
.
روسیه:قاریوف قاریوف
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بابا تو خیلی بیکاری!!!خجالت بکش!!!جوونای مردم دارن تحقیقات علمیشونو
در مورد سفر در زمان به دانشگاه های معتبر دنیا میفرستن
تو پیگیر صدای کلاغایی؟
تاریخ : چهارشنبه 92/5/9 | 12:49 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
تاریخ : چهارشنبه 92/5/9 | 12:45 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
ارشمیدس درحمام!!!!
معروف است که یکی از بزرگترین کشفیات ارشمیدس در حمام صورت گرفت و وی شوقزده، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد و فریاد کشید «یافتم، یافتم
روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود. اما به جای اینکه کیسه بکشد شروع به بازی و غوطهخوردن در آب کرد. پایین میرفت و بالا میآمد، باز پایین میرفت و بالا میآمد، خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت یکهو از آب بیرون جست. فریاد کشید: یافتم، یافتم...
کسانی که حمام نرفتهاند نمیدانند که فریاد در حمام چه انعکاس پرابهت و چندبارهای دارد. پژواک صدا در خود صدا میپیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را میکشند از ته دل فریاد میزد: یافتم، یافتم...
اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است، اما تا آن روز کسی برای سنگ پا اینطور نعره نکشیده بود. آنهایی که به ارشمیدس نزدیکتر بودند بیاختیار ذهنشان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوششانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست...
اما ارشمیدس بیاعتنا به همهچیز و همهکس و حتی لباسهایش، از سر شوق، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد.
صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت: پس پول حمام چی؟
بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز باارزشی یافته و فریادزنان به دنبالش افتاد: مال من است، مال من است!
حمامی پس از اینکه دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید، دیگر کاملاً باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد میزد: دزد، دزد، بگیریدش...
وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پیاش میدوید به هجده نفر رسید، در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد میزد: یافتم، یافتم...
شمعفروشان و نعلبندان و خلاصه کاسبکارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند میپرسیدند: «مگر چه شده است؟» و آنها جواب میدادند: «یافتش، یافتش» و همینطور از پی ارشمیدس میدویدند.
پیرزنی گفت: چه بیحیاست این مرد!
در سرکوی سگبازها، آنجا که «کلبی»ها جمع میشدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند. لنگی به دور تنش پیچیدند، پیرمردی نفسنفسزنان از راه رسید: من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!
حمامی هم رسید: منطقاً آنچه در حمام است، مال حمامی است.
یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مأمور دولت آمد: حرف بیحرف! این چیزها مال دولت است.
مرد میانسالی از جمعیت گفت: قربان هنوز معلوم نیست چیچی هست.
مأمور خود را از تک و تا نینداخت: پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!
اما ارشمیدس که غافل از دور و برش بود همینطور داد و فریاد میکرد: یافتم، یافتم، یافتم...
جمعیت که هر دم بیشتر میشد و کلافه بود دستهجمعی فریاد زدند: آخه بگو چی یافتی؟
ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد: هر جسمی که در آب فرورودبه اندازه وزن مایع همحجمش سبک میشود.
مردم گفتند: چی، چی گفتی؟
ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوقزده شده بود شمرده گفت: دقت کنید، هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزنمایع همحجمش سبک میشود.
همگی با هم گفتند: «این مردک خر چه میگوید، دیوانه است» و از دورش پراکنده شدند و ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که میگفت «هر جسمی که در آب فرورود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمیشود» و صدای خنده مردم بلند شد.
فردای آن روز به سردر حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته شده بود: برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم!!!!
تاریخ : سه شنبه 92/5/8 | 2:50 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()