تاریخ : جمعه 92/8/10 | 11:10 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
تاریخ : جمعه 92/8/10 | 11:8 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
یک درصد فکر کنین مهندس الکترونیک نبود
تاریخ : جمعه 92/8/10 | 11:7 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
تاریخ : جمعه 92/8/10 | 11:2 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
مغز شما بین 10 تا 23 وات برق تولید میکند. این قدرت برای روشنایی دو لامپ کم مصرف کافیست.
تاریخ : جمعه 92/8/10 | 10:56 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
تاریخ : جمعه 92/8/10 | 10:55 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
تاریخ : جمعه 92/8/10 | 10:54 صبح | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
ایشون دکتر کریمی هستن استاد دانشگاه صنعتی اصفهان دانشکده مهندسی شیمی :)))
با دانشجو در حال خواب عکس یادگاری گرفته :)))
تاریخ : چهارشنبه 92/8/8 | 9:30 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
تاریخ : چهارشنبه 92/8/8 | 6:35 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()
الو سلام مامانی. منم هوشنگ.
وای مامانی نمی دونی چقدر اینجا خوبه. دانشگاه فضای خیلی نازیه. وای خدا خوابگاه رو بگو.
وقتی فکر می کنم امشب روی تختی می خوابم که قبل از من یه عالمه از نخبه ها و دانشمندای این مملکت توش خوابیدن و جرقه اکتشافات علمی از همین مکان به سرشون زده؛ تنم مور مور میشه...
راستی اینجا تو خوابگاه یه بوی مخصوصی میاد که شبیه بوی خونه اصغر شیره ای همسایه بغلیمونه.
دانشجوهای سال های بالاتر میگن این بوی علم و دانشه!
لامصب اینقدر بوی علم و دانش توی فضا شدیده که آدم مدهوش میشه!!!
پریشب یکی از بچه ها به خاطر Over Dose از دانش رفت بخش مسمویت بیمارستان!
آه ای مریم. ای عشق من. همه زندگی من.!!!!!!!
می خواهم درختی شوم و بر بالای سرت سایه بیفکنم تا بر شاخسار من نغمه سرایی کنی.!!!!!!
می خواهمت با تمام وجود عزیزم.!!!!!
همه پول و سرمایه من متعلق به توست.!!!!!!!
بدون تو این دنیا رو نمی خوام. کی میشه این درس من تموم شه تا بیام باهات ازدواج کنم ...
امروز یک ساعت پشت پنجره کلاستون بودم و داشتم رخ زیبایت را که همچون پروانه ای در کلاس می درخشیدی تماشا می کردم...
الو مامان سلام.
مریم منو ول کرد و گذاشت رفت!
مامان جون افسرده شدم آخه اولین عشقم بود حالا هم دارم میمیرم از غصه.
ای خدا بیا منو بکش و راحتم کن.
مامان من این زندگی رو نمی خوام ...
دیگه خسته شدم از دنیای وانفسا
الو سلام مهشید جون خوبی عزیزم؟
منم پژمان! کجایی نفس؟ نیستی؟
دلم تنگ شده واست. گنجشک کوچولوی من. بیا ببینمت قربونت برم ...
مهشید جون من پشت خطی دارم. مامانمه. بعداً بهت زنگ میزنم ...
الو به به سلام چطوری ندا جون؟
آره بابا داشتم با مامانم صحبت می کردم!
پیرزن دلش تنگ شده واسم! جوجوی من حالت خوبه؟
به خدا منم دلم یه ذره شده واست.
باشه عزیزم فردا ساعت 11 پارک پشت دانشکده دارو...
• ترم پنجم (ترم مشروطه گی):
الو سلام استاد!
قربون بچه ات! دارم مشروط میشم، 2 نمره بهم بده.
به خدا دیشب بابابم سکته کرد، مرد.
مامانم هم از غصه افتاد پاش شکست الان تو آی سی یو بستریه.
منم ضربه روحی خوردم شدید، دچار فراموشی شدم اصلاً شما رو هم یادم نمیاد ...
اگه این مورد مشروط پشروطه ما اوکی بشه قول میدم جبران کنم ...
• ترم ششم (ترم ولخرجیدگی) :
الو مامان من خونه می خوام!
راستی اون 50 تومنی که 3 روز پیش فرستادی تموم شد.
دوباره بفرست. خرج پروژه ام شد!!!
• ترم هفتم (ترم پاتوقیده گی):
خودتون دیگه سیر تا پیازشو حدس بزنین دیگه ...
• ترم هشتم (ترم فارغ التحصیلگی):
الو سلام خانم.
واسه این آگهی که توی روزنامه دادید تماس گرفتم.
فرموده بودید آبدارچی با مدرک لیسانس و روابط عمومی بالا ...
ای وای بر من؛ کی میره اینهمه راهــــو ...
تاریخ : دوشنبه 92/8/6 | 10:39 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()