سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1-دیگه کی بود که مربا بده بابا ؟

 

2-دیگه کی بود که پسرها را خمار کنه؟

 

3-دیگه کی بود که پسر ها سرکار بذاره؟

 

4_دیگه کی بود که حال پسر ها را بگیره؟

 

5-دیگه کی بود که عین فرشته مهربون که سر راه پینوکیو سبز شد اونو از دروغ گویی باز داره؟

 

7. دیگه کی بود که تو رو تحمل کنه؟

 

8. دیگه کی بود که قشنگ باشه عزیز باشه؟

 

9. دیگه کی بود که همیشه بوی خوب بده و پول تو جیبیهاشو عطر بخره؟

 

10.دیگه کی بود که روز ولنتاین همه ی سرمایتو بری واسش خرج کنی؟

 

11. دیگه کی لیلی میشد؟

 

12. دیگه کی پسرا رو تیغ میزد؟(از خودتون یاد گرفتیم)

 

13. دیگه کی چادر میپوشید عروس میشد؟

 

14. دیگه کی عید نوروز پسته و فندقای سربسته رو میریخت تو ظرفت؟

 

15.دیگه کی بود که پسرا دقه به دقه مزاحم و آویزونش باشن؟


وازهمه مهمتر:
16.اگه دخترا نبودن دیگه کی بود که جنس تو رو به دنیا بیاره؟




تاریخ : جمعه 92/6/15 | 8:48 عصر | نویسنده : سارا ابوطالبی | نظرات ()

 

 

تا حالا دقت کردین وقتی یه چیزی رو می خواین پیدا کنین عمرا پیدا نمی شه

ولی خیلی چیزای دیگه ای که یه عالمه قبل گم کرده بودین رو پیدا می کنین

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردی وقتی سرت درد می کنه
همه صداها چند برابر بلندترن و حتی صدای پای مورچه رو هم می شنوی

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین وقتی تو تخت دراز می کشید اما خوابتون نمیاد
ساعت ها با هم سر صدای تیک تاک کل میندازن

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین تا آدم شارژ نداره هی واسش اس میاد و هی ملت میس می ندازن و اینا
ولی وقتی آدم شارژ داره حتی به یکیم که اس می ده اون جوابشو نمی ده؟

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین پلنگ صورتی ناف نداره؟

 

 °°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین وقتی یه چیزی از دستتون میوفته زمین
به پرت ترین نقطه ی ممکن می افته بعد باید یه سال بگردی پیداش کنی

 

 °°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین خیلی وقتا وقتی می خواید برید بیرون عجله هم دارید لباس مناسب چروکه؟

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین که وقتی با مداد می نویسین تو 10 صفحه یه غلط هم ندارید
ولی وقتی با خودکار می نویسید هی خط خوردگی و غلط پیش میاد؟

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین هرچی مهمونی رسمی تره میزان خارش جاهای حساس هم به مراتب بیشتره

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین روزشماری می کنیم مدرسه تموم شه
بعد که تموم می شه دپرس می شیم شروع می کنیم به روز شماری برای شروعش

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین وقتی آب قطع میشه
همون لحظه تشنتون میشه ولی حالت عادی کلا یادتون میره آب بخورین؟

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین سال تا سال تلوزیون نمی بینین
بعد وقتی میخواین بعد قرنی یه فیلم ببینین برق ها میره؟

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین وقتی کار دارین کل اد دلیست یاهوتون آنن ولی در بقیه موارد دریغ از یک نفر…

 

 °°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین وقتی اعصاب ندارین یه مگس میاد می شینه رو صورتتون
آدم یا اعصابش خورد تر میشه یا میزنه فک خودشو میاره پایین

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین ناخوانا ترین نوشته روی محصولات خوراکی، قیمت و تاریخ انقضاشونه؟

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین کالاهای بسته بندی شده از اونجایی که نوشته (از اینجا باز کنید) باز نمیشن!

 

 °°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین که بوق پرادو شبیه بوق پیکان می مونه؟

 

 °°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین دقیقا هموون روزی که می خواین برین بیرون یا درس دارین یا تمام کانالا توپترین فیلمهای سالو میزاره

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین نظریات کارشناسان فوتبال همیشه برعکس هواداراس.

 

°°°°°°°°تا حالا دقت کردین°°°°°°°°

 

تا حالا دقت کردین وقتی مردم می خوان بپرسن ساعت چنده به مچ دستشون اشاره می کنن؟




تاریخ : چهارشنبه 92/6/13 | 12:43 عصر | نویسنده : سارا ابوطالبی | نظرات ()

   




تاریخ : چهارشنبه 92/6/6 | 8:7 عصر | نویسنده : مدیرسایت | نظرات ()
پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟

دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz

پسر : تهران/وحید/26 و شما؟

دختر‌ : تهران/نازنین/22

پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.

دختر: مرسی!شما مجردین؟

پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟

دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟

پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟

دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.

پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.

دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟

پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟

دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟

پسر : خیابون دربند. شما چی؟

دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟

پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟

دختر : اسم فامیلی شما چیه؟

پسر : من؟ حسینی! چطور؟

دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟

پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..

دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!

پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!

دختر :‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای


پسر : باشه عمه ملوک! بای……
(خنده دار هست و باید بخندید اما نتیجه اخلاقی یادتون نره)




تاریخ : چهارشنبه 92/6/6 | 7:18 عصر | نویسنده : | نظرات ()




تاریخ : چهارشنبه 92/6/6 | 6:24 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()

ویژگی های اقایون:

برای دیدن مطلب به طور کامل روی ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه مطلب...


تاریخ : سه شنبه 92/6/5 | 2:34 صبح | نویسنده : | نظرات ()

چشم ماماناشونو دور دیدنااا!!!

سلامتی همه باباها!




تاریخ : دوشنبه 92/6/4 | 2:54 عصر | نویسنده : ریحانه کریمیان | نظرات ()

خاطرات یک دختر دانشجو دم بخت (طنز):

دوشنبه اول مهر:امروز روز اولی است که من دانشجو شده ام. شماره ی کلاس را از روی برد پیدا کردم. توی کلاس هیچ کس نبود، فقط یک پسر نشسته بود. وقتی پرسیدم «کلاس ادبیات اینجاست؟» خندید و گفت:بله، اما تشکیل نمی شه(!)و دوباره در مقابل تعجبم گفت که یکی دو هفته ی اول که کلاس ها تشکیل نمی شود و خندید.

با اینکه از خندیدنش لجم گرفت، اما فکر کنم او از من خوشش آمده باشد؛ چون پرسید که ترم یکی هستید یا نه. گمانم می خواست سر صحبت را باز کند و بیاید خواستگاری؛ اما شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زیاد نخندد!

***

دو هفته بعد، سه شنبه:امروز دوباره به دانشگاه رفتم. همان پسر را دیدم از دور به من سلام کرد، من هم جوابش را ندادم. شاید دوباره می خواست از من خواستگاری کند. وارد کلاس که شدم استاد گفت:”دو هفته از کلاس ها گذشته، شما تا حالا کجا بودید؟” یکی از پسرهای کلاس گفت:«لابد ایشان خواب بودن.» من هم اخم کردم. اگر از من خواستگاری کند، هیچ وقت جوابش را نمی دهم چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زیاد طعنه نزند!

***

چهارشنبه:امروز صبح قبل از اینکه به دانشگاه بروم از اصغر آقا بقال سر کوچه کیک و ساندیس گرفتم او هم از من پرسید که دانشگاه چه طور است؟ اما من زیاد جوابش را ندادم. به نظرم می خواست از من خواستگاری کند، اما رویش نشد. اگر چه خواستگاری هم می کرد، من قبول نمی کردم؛ آخر شرط اول من برای ازدواج این است که تحصیلات شوهرم اندازه ی خودم باشد!

***

جمعه:امروز من خانه تنها بودم. تلفن چند بار زنگ زد. گوشی را که برداشتم، پسری گفت: خانم میشه مزاحمتون بشم؟ من هم که فهمیدم منظورش چیست اول از سن و درس و کارش پرسیدم و بعد گفتم که قصد ازدواج دارم، اما نمی دانم چی شد یخ کرد و گفت نه و تلفن را قطع کرد. گمانم باورش نمی شد که قصد ازدواج داشته باشم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم خجالتی نباشد!

***

سه هفته بعد شنبه:امروز سرم درد می کرد دانشگاه نرفتم. اصغر آقا بقال هم تمام مدت جلوی مغازه اش نشسته بود، گمانم منتظر من بود. از پنجره دیدمش. این دفعه که به مغازه اش بروم می گویم که قصد ازدواج ندارم تا جوان بیچاره از بلاتکلیفی دربیاید، چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم گیر نباشد!

***

سه شنبه:امروز دوباره همان پسره زنگ زد؛ گفت که حالا نباید به فکر ازدواج باشم. گفت که می خواهد با من دوست شود. من هم گفتم تا وقتی که او نخواهد ازدواج کند دیگر جواب تلفنش را نمی دهم، بعد هم گوشی را گذاشتم. فکر کنم داشت امتحانم می‌کرد، ولی شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم به من اعتماد داشته باشد!

***

چهارشنبه:امروز یکی از پسرهای سال بالایی که دیرش شده بود به من تنه زد؛ بعد هم عذرخواهی کرد، من هم بخشیدمش. به نظرم می‌خواست از من خواستگاری کند، چون فهمید من چه همسر مهربان و با گذشتی برایش می‌شوم؛ اما من قبول نمی‌کنم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم حواسش جمع باشد و به کسی تنه نزند!

***

جمعه: امروز تمام مدت خوابیده بودم؛ حتی به تلفن هم جواب ندادم، آخر باید سرحرفم بایستم. گفته بودم که تا قصد ازدواج نداشته باشد جواب تلفنش را نمی دهم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم مسئولیت پذیر باشد!

***

دوشنبه:امروز از اصغرآقا بقال 2 تا کیک و ساندیس گرفتم. وقتی گفتم دو تا، بلند پرسید چند تا؟ من هم گفتم دو تا. اخم هایش که تو هم رفت فهمیدم که غیرتی است. حالا مطمئنم که او نمی تواند شوهر من باشد. چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم غیرتی نباشد، چون این کارها قدیمی شده!

***

پنچ شنبه: امروز دوباره همان پسره تلفن زد و گفت قصد ازدواج ندارد، من هم تلفن را قطع کردم. با او هم ازدواج نمی کنم؛ چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم هی مرا امتحان نکند!

***

دوشنبه: امروز روز بدی بود. همان پسر سال بالایی شیرینی ازدواجش را پخش کرد. خیلی ناراحت شدم گریه هم کردم ولی حتی اگر به پایم هم بیفتد دیگر با او ازدواج نمی کنم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم وفادار باشد!

***

شنبه: امروز یک پسر بچه توی مغازه ی اصغرآقا بقال بود. اول خیال کردم خواهرزاده اش است، اما بچه هه هی بابا بابا می گفت. دوزاریم افتاد که اصغرآقا زن و بچه دارد. خوب شد با او ازدواج نکردم. آخر شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زن دیگری نداشته باشد!

***

یکشنبه: امروز همان پسری که روز اول دیدمش اومد طرفم. می دانستم که دیر یا زود از من خواستگاری می کند. کمی که من و من کرد، خواست که از طرف او از دوستم “ساناز” خواستگاری کنم و اجازه بگیرم که کمی با او حرف بزند. من هم قبول نکردم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم چشم پاک باشد!

***

ترم آخر : امروز هیچ کس از من خواستگاری نکرد. من می دانم می ترشم و آخر سر هم مجبور می شم زن اکبرآقا مکانیک بشوم…




تاریخ : یکشنبه 92/6/3 | 1:32 عصر | نویسنده : | نظرات ()




تاریخ : یکشنبه 92/6/3 | 1:31 عصر | نویسنده : | نظرات ()




تاریخ : یکشنبه 92/6/3 | 1:28 عصر | نویسنده : | نظرات ()
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز